خاطرات دوران نوجوانی 

دلنوشته ای بر گذشته نوجوانی خویش

الهه فاخته

 

باران , باران که میبارد حالم خوب میشود 

 

باران یک بار برای من معجزه کرد , از خیس شدن بدم می آمد اما وزنه ها را به پایم بستم و زیر باران راه رفتم , دو ساعت تمام زیر باران راه رفتم و اشک ریختم و هیچ کس نفهمید اشک می ریزم و آن روز زیباترین روز زندگی من بود 

 

به خانه که رسیدم کسی نفهمید من خیس باران هستم !

 

اما روز بعدش  

 

چنان سرما خوردگی داشتم که دوهفته تمام خوابیدم . یادم هست در همین ایام عید بود . مرگ را جلوی چشمانم دیدم . نوبت دکتر داشتم وقتی دکترم ( مرحوم نجم آبادی ) از طریق منشی فهمید گفت نباید سرما می خوردم و باید بستری شوم . اما من خوشحال بودم یا خوب می شوم یا می میرم . 

 

بعد از یکماه مجدد به پزشک مراجعه کردم

 

بقیه خاطرات نوجوانی بیماری ریوی  را در ادامه مطلب بخوانید

 


الهه فاخته باران ,نوجوانی ,خاطرات ,نوجوانی بیماری ,خاطرات دوران منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

همه چی موجوده راهی برای زندگی سالم تخفیفان آژانس راه سفر طراحی سایت وام های گروه امید مو موفق میشوم تله شاپ لاوفن